برای تعطیلات عید چند کتاب خریدم یکی از این ها کتاب صبحانه در تیفانی است. این کتاب   توسط ترومن کاپوتی نوشته شده و  با ترجمه بهمن دارالشفایی، در 142 صفحه  توسط نشر ماهی در زمستان ۱۳۹۵ منتشر شده است.بر اساس این رمان مشهور فیلمی به همین نام نیز ساخته شده است که یکی از تاثیرگذارترین فیلم های تاریخ سینما نام گرفته است. اما حالا چه شد که حالا  به مدرنیسم  گیر دادم. چند هفته پیش استاد طراحی دستی ما که مدیر گروه طراحی صنعتی دانشگاه تهران مرکز است می گفت که معماری مدرن الزاما خوب نیست. خیلی از طرح های مدرن ناشی از محدودیت ها هستند مثلا محدودیت در بودجه و زمان ساخت سبب شده است که طرح ها ساده تر شوند و ما این طرح های ساده را به نام طرح های مدرن بشناسیم در حالی که بعضی وقت ها اصلا پیشرفتی صورت نگرفته است. مثال جالب دیگری  هم  که زد نوار های کروم دور چراغ های خودرو های قدیمی بودند. این نوار های کرومی برای زشتی ساخت محل اتصال ایجاد شده بودند تبدیل به پارادایمی در طراحی شدند حتی وقتی به آن نیازی نبود.

در این کتاب نیز هالی گولایتلی، دختر جوانی ساکن نیویورک است زندگی اش تحت تاثیر زرق و برق دنیای مدرن قرار گرفته است، اگر چه هنوز در وجودش معصومیت وجود دارد اما این وجود قربانی دنیایی  شده است که مجلات تجملی برای او خلق کردند.اگر چه نویسنده ای این داستان روایت از یک عشق متفاوت را ارائه می کند اما به هر حال مشکلاتی که در این زندگی وجود دارد را نیز بیان می کند. غرض از این یادداشت این است که الزاما هر رویکرد جدیدی مثبت نیست و حتی در فرهنگی که این رویکرد از آن ترویج می شود نیز مشکلات آن بیان می شود.بحث  تقابل یا قهر با با فرهنگ های دیگر نیست چراکه خود من علاقه شدیدی به مطالعه فرهنگ های گوناگون و یادگیری از آن ها دارم. بحث این است که راه حل های دنیای مدرن برای مشکلاتش را ارزش ندانیم. وقتی به خاطر حضور در محیط کار یک خانواده نمی توانند در کنار هم غذا بخورند یا نمی توانند غذا را در خانه آمده کنند به تعداد دفعات غذا خوردن در خارج از خانه بیشتر می شود اما چون برخی برداشتشان از تمدن مدرن غذا خوردن در خارج از خانه است( در حالی که در کشورهای غربی این موضوع یک ارزش نیست بلکه شرایط آن را به وجود آورده و بسیاری از خانواده ها  در اخر هفته کنار هم جمع می شوند) در خانه غذا خوردن را تحجر می دانند. مثال غذا خوردن را از این جهت به کار بردم تا بدون تعصب موضوع را بررسی کنیم.

هالی دختر جوان  شخصیت این داستان  از مزرعه همسر پیر خود فرار می کند. پیرمرد دامپزشکی که هالی و برادرش به او مدیون بودند( دنیای سنتی و مشکلات آن) و  برای خلق دنیای زیبای خود و استقلال  به نیویورک و هالیوود می رود(دنیای مدرن) . اما آيا واقعا به استقلال رسیده است در حالی که برای رسیدن به استقلال خود را وابسته مردان خوب یا بد متعددی می کند تا روزی رویایش را خلق کند.

اگرچه شخصیت هالی در این داستان بر اساس روابط غیر متعارف او با مردان مختلف معرفی می شود اما نویسنده  زیرکانه روحیه معصومانه ای که ذات اولیه هر انسانی است   را حفاظت کرده و به خواننده گوشزد  می کند طوریکه که حتی اگر خواننده فردی سنتی باشد با  شخصیت هالی دوست می شود.در آخر هم نویسنده تلنگری به  افراد متحجر می زند. مادام اسپانلای این داستان   همسایه هالی است و شخصیتی سنتی دارد ( منظورم معنای رایج سنتی بودن است و گرنه شاید شخص سنتی اگر سنت هایش را واقع بشناسد چه مسیحی باشد  چه مسلمان این قدر تندخو  نخواهد بود) . او که از مهمانی ها و بی بند و باری های  هالی همواره شکایت می کرد و می خواست او را از ساختمان بیرون بیاندازد پس از رفتن او در برابر مهمانی های مرد جوانی که ساکن واحد هالی می شود سکوت کرده و دلباخته او می شود. به قول حافظ توبه فرمایان چرا خود توبه کم تر می کنند؟

متاسفانه عوامل مختلف باعث شده است که در کشور  ما نیز افراد خواسته یا ناخواسته مسیر هالی را در پیش بگیرند، کسانی که آینده سازان کشورمان هستند….

بیشتر دوست دارم به شما توصیه کنم که کتاب این داستان را بخوانید و بعدا اگر دلتان خواست فیلم آن را ببینید، چراکه به هر حال در فیلم های سینمایی بیشتر به جنبه های تجاری توجه شده و حتی درون مایه داستان قربانی تصمیم گیری های تجاری می شود.